جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۹:۴۸

هفتادمین جشنواره فیلم برلین؛

فرش قرمز سیاست در برلین

جشنواره برلین*

سینماپرس: سیاسی‌بودن جشنواره برلین در مقایسه با سایر جشنواره‌های هنری فیلم در دنیا از این وجه تمایزبخش برخوردار است که وضوح و صراحت قابل ‌مشاهده‌ای در آن وجود دارد.

به گزارش سینماپرس، جشنواره برلین را در اوج جنگ سرد، یک افسر فیلم (film officer) که در بخش آمریکایی «کمیساریای عالی» فعالیت می‌کرد، به راه انداخت. کمیساریای عالی یا همان کمیسیون عالی متفقین که با عنوان (کمیته عالی آلمان اشغالی HICOG) هم شناخته می‌شد، از سه کشور آمریکا، انگلستان و فرانسه؛ یا به‌عبارتی از بلوک غرب متفقین تشکیل شده بود و رسالتش را نظارت بر جمهوری تازه‌تاسیس فدرال آلمان (آلمان غربی) تعریف می‌کرد.

اسکار مارتای که یک افسر فیلم در کمیساریای عالی بود، پیشنهاد تاسیس جشنواره برلین را از طریق کمیته‌ای شامل اعضای سنای برلین و افرادی از صنعت فیلمسازی آلمان در ۹ اکتبر ۱۹۵۰ ارائه کرد. از طریق تلاش و اعمال نفوذ او، دولت نظامی آمریکا مستقر در آلمان، به کمک مالی و اعطای وام برای برگزاری نخستین سال‌های جشنواره بین‌المللی فیلم برلین متقاعد شد. در ژوئن سال ۱۹۵۱ این جشنواره آغاز به کار کرد و در سال ۲۰۲۰ میلادی هفتادمین دوره‌اش را برگزار می‌کند.

برلیناله، سیاسی‌ترین جشنواره فیلم در جهان است که بعد از گذشت ۷۰ سال، همچنان به‌ میزان قابل توجهی تحت نفوذ سه کشور بلوک غرب متفقین و خصوصا آمریکا قرار دارد؛ چنانکه از ۷۰ دوره این فستیوال، رئیس هیات‌داوران ۱۶ دوره آمریکایی بوده، ۱۲ بار انگلستان و هشت‌بار فرانسه این جایگاه را داشته و خود آلمان تنها هشت‌بار توانسته است این جایگاه را در جشنواره‌ای که برگزارکننده آن است، داشته باشد. ایتالیا سه‌بار، اسپانیا، چین و اتریش هرکدام دو بار و دانمارک، هلند، هند، کانادا، لهستان، آرژانتین، سوئد، فنلاند، روسیه، سوئیس و رژیم‌صهیونیستی هرکدام یک‌بار رئیس هیات‌داوران جشنواره برلین را از میان افراد متعلق به ملیت خودشان دیده‌اند. برای توجه به نفوذ آمریکا در برلین و البته تاثیر ملیت رئیس هیات‌داوران آن می‌شود به تنها دوره‌ای از این جشنواره که داوری‌ها نیمه‌کاره رها شدند، اشاره کرد. در دوره بیستم جشنواره برلین که سال ۱۹۷۰ برگزار شد و جرج استیونز آمریکایی رئیس هیات‌داوران آن بود، داوری انجام نپذیرفت. جشنواره از اواسط آن به حالت نیمه‌تعطیل درآمد و دلیل این اتفاق نمایش فیلم آلمانی «ok» بود که تجاوز چند نظامی آمریکا به دختری ویتنامی را به‌طور تلویحی روایت می‌کرد و باعث خشم آمریکایی‌ها و تعطیلی داوری‌های فستیوال شد. غیر از این سال در ۶۸ دوره دیگر فستیوال برلیناله، داوری‌ها به ایستگاه انتهایی رسیده‌اند.

بسیاری از فیلم‌هایی که به‌دلایل سیاسی در برلین پذیرفته یا حتی برگزیده می‌شوند، با توجه به کیفیت پایین‌شان نخواهند توانست در هیچ جشنواره‌ دیگری از دنیا حضور داشته باشند. به‌طور مثال سال گذشته فیلم «یلدا» در جشنواره فجر با هو و کف‌های اعتراضی مخاطبان کاخ رسانه به‌دلیل کیفیت پایینش مواجه شد، اما بخش نسل (Generation Kplus) برلین امسال آن را برای رقابت با سایر فیلم‌های این بخش پذیرفته است. به‌طور کل وزن هیات‌داوران جشنواره برلین هیچ‌گاه چندان بالا نبوده و به‌جز نام‌هایی مثل فرانک کاپرا در دوره سوم و هارولد لود در دوره پنجم این جشنواره و البته کوستا کاوراس در دوره پنجاه‌وهشتم و ورنر هرتزروگ در دوره شصتم، عموما روسای هیات‌داوران برلین از میان افراد سرآمد و صاحب‌نام سینما نبوده‌اند. امسال عباس امینی که در جشنواره فجر سی‌وهشتم فیلم «کشتارگاه» را داشت و پیش از آن در ۱۳۹۵ «والدراما» را کارگردانی کرده بود، در بخش نسل برلین، به‌عنوان داور حضور دارد. غیر از کارگردانی این دو فیلم، تنها فعالیت سینمایی دیگری که امینی تا به حال انجام داده مربوط به سال ۱۳۹۷ و حضورش به‌عنوان مجری طرح در پروژه «خداحافظ دختر شیرازی» می‌شود. سیاسی‌بودن جشنواره برلین در مقایسه با سایر جشنواره‌های هنری فیلم در دنیا از این وجه تمایزبخش برخوردار است که وضوح و صراحت قابل ‌مشاهده‌ای در آن وجود دارد.

ایران و فستیوال برلیناله

وقتی در سال ۱۳۹۳ حجت‌الله ایوبی، رئیس وقت سازمان سینمایی، به دیتر کاسلیک، دبیر جشنواره برلین نامه نوشت و در اعتراض به پذیرفته شدن فیلم «تاکسی» در برلیناله، که خارج از چارچوب‌های قانونی به این رویداد فرستاده شده بود، گفت «صدای پای سیاست را در جشنواره برلین می‌شنوم»، پاسخ دبیر برلیناله که اعتراف کرد این جشنواره کاملا با رویکردهای سیاسی برگزار می‌شود و همین‌طور اعتراف خود جعفر پناهی به این موضوع در مصاحبه‌ای که یکی دو روز بعد انجام داد، باعث تعجب خیلی‌ها در داخل ایران شد. حقیقت این است که به‌رغم وجود روشن‌ترین دلایل درخصوص سیاسی بودن رویکرد چنین جشنواره‌ای، تا سال گذشته این صدا به گوش همه نرسیده بود؛ چون خیلی از سینماگران ایرانی در این جشنواره رفت‌وآمد داشتند، از آن جایزه گرفته بودند و در کل، اگر اعتبار هنری چنین رویدادی و به‌طور کل رویدادهای سینمایی اینچنین، زیر سوال می‌رفت، آنها هم اعتبارشان را در معرض خطر می‌دیدند. همین‌ها باعث شده بود که تا سال‌های سال، هر ندایی درباره سیاسی‌بودن جشن‌ها و جشنواره‌های سینمایی غرب، با عناوین تحقیرآمیزی مثل عقب‌ماندگی، تحجر و تندروی پس زده شود و به شکل واضح و ویرانگری معیار ارزش‌گذاری آثار در سینمای ایران، جوایز جشنواره‌های خارجی، به‌خصوص اروپا و آمریکا باشد. همین قضیه از نظر فنی و کیفی بزرگ‌ترین ضربه را به سینمای ایران زد، چون این جشنواره‌ها با جایزه دادن به ضعیف‌ترین آثار ایرانی به‌لحاظ تکنیکی و صرفا با دلایل سیاسی، مسیر سینمای ایران را از حرکت به سمت ارتقای کیفیت خارج کردند و فرمول‌های ساده‌ای را برای مطرح شدن پیش رو قرار دادند که می‌توانست بی‌استعدادترین آدم‌ها را دارای اعتباری بالاتر از فناوران ممتاز سینما کند.

سال گذشته جشنواره برلین ۶۰ اثر متقاضی از ایران برای حضور در رقابت‌های خود را نپذیرفت و مدتی بعد شبیه این اتفاق در کن هم رخ داد. این قضیه به تنش‌های سیاسی بین ایران و غرب و از کار افتادن کانال‌های رایزنی دیپلماتیک برای حضور در چنین رویدادهایی برمی‌گشت. از اینجا به‌بعد بود که عده‌ای از سینماگران ایرانی کم‌کم حاضر شدند درخصوص سیاسی بودن جشنواره‌های سینمایی صحبت‌هایی کنند؛ صحبت‌هایی که پیش از آن هم می‌شد در واکنش به جوایز جعفر پناهی از همین برلیناله یا اسکار فیلم «فروشنده» مطرح‌شان کرد، اما مطرح نشده بودند. امسال اما برلیناله دوباره دو اثر بلند از سینمای ایران را پذیرفته است. یکی فیلم «یلدا» که در بخش نسل حضور دارد و دیگری فیلم محمد رسول‌اف که بدون عبور از مجاری قانونی، توانست در بخش اصلی این رقابت‌ها حضور پیدا کند. هر دوی این فیلم‌ها علیه قصاص و قوانین مربوط به مجازات اعدام در ایران هستند و همین قضیه می‌تواند خط‌دهی جدید این جشنواره و سایر جشنواره‌های اروپایی به فیلمسازان ایرانی را مشخص کند.

یلدا - مسعود بخشی

داستان فیلم در مورد مریم کمیجانی، زن جوانی است که به دلیل قتل شوهرش به مرگ محکوم شده است. او در شب یلدا به استودیوی یک برنامه زنده تلویزیونی آورده می‌شود تا توسط تنها فرزند مقتول یعنی مونا ضیاء بخشیده شود، اما مجموعه اتفاقاتی که در صحنه و پشت صحنه این برنامه رخ می‌دهد، هر دو زن جوان را در چالشی جدی برای تصمیم‌گیری قرار می‌دهد. این فیلم به دلیل کیفیت پایین کارگردانی‌اش در جشنواره فجر سی‌وهفتم با هو و شلیک خنده‌های مخاطبان بدرقه شد اما جشنواره ساندنس، جایزه بزرگ هیات داوران خود را به آن داد. تنها همین رفتار جشنواره ساندنس کافی بود که تمام اعتبار جشنواره‌های هنری در چشم ایرانی‌ها فرو بریزد اما چیزی که مانع از دیدن چنین حقایقی می‌شود، لابی‌های قوی رسانه‌ای و سینمایی در داخل ایران هستند که از وجود این سیستم جشنواره‌ای و گلخانه‌ای نفع می‌برند. این فیلم محصول مشترک فرانسه، آلمان، سوئیس، لوکزامبورگ، لبنان و ایران است و با دلایل فرهنگی یا تجاری و به عبارتی با دلایل غیرسیاسی نمی‌شود توضیح داد که این تعداد از سرمایه‌گذاران با ملیت‌های مختلف، چرا روی چنین اثر ضعیفی سرمایه‌گذاری کرده‌اند. مسعود بخشی پیش از این هم فیلم ضدایرانی «یک خانواده محترم» را با بودجه نهادهای حاکمیتی ایران و با مشارکت کشور فرانسه ساخته بود و به عبارتی در آن پروژه‌ به سفارش‌دهنده‌های ایرانی درباره مضمون کار حقه زده بود. ابتدا قرار بود نام فیلم «خرمشهر» باشد و در سی‌امین سال فتح خونین‌شهر به نمایش دربیاید؛ اما با تقلب و دروغگویی فرانسوی‌ها و همکاری عنصری داخلی مثل مسعود بخشی، زننده‌ترین و توهین‌آمیزترین فیلم تاریخ سینمای ایران و جهان درباره جنگ تحمیلی ساخته شد.

«یک خانواده محترم» از چیزی که تصور می‌شد هم به لحاظ فنی کیفیت پایین‌تری داشت و اساسا نمی‌شد نام آن را فیلم گذاشت، اما به دلیل مضمون ضدایرانی‌اش توانست در تور جشنواره‌های بین‌المللی شرکت کند و در امارات از شیوخ خلیج‌فارس جایزه بگیرد. در هیچ جای دنیا کسی به خاطر ساختن چنین فیلم توهین‌آمیزی اینقدر راحت بخشیده نمی‌شود و نمی‌تواند مجددا وارد عرصه فیلمسازی شود، آن هم در حالی که تقریبا هیچ‌چیز از اصول تکنیکی سینما نمی‌دانست و بود و نبودش در چرخه فیلمسازی ایران تاثیرگذار نبود. بخشی بی‌آنکه از موضع قبلی‌اش برگردد، دوباره فیلم ساخت و به مسابقه جشنواره فجر آمد؛ آن هم در جشنواره‌ای که یکی از داورانش تهیه‌کننده فیلم قبلی او بود و اینها همه در حالی رخ می‌داد که مسعود بخشی از ابتدایی‌ترین اصول تکنیکی سینما بهره‌ای نبرده است. به هر حال این فیلم هم نمایش داده شد و چنانکه انتظار می‌رفت، حتی از محصول فرضی کسی که در تمام عمر شغلی کاملا نامرتبط با سینما داشته و به‌طور امتحانی روی صندلی کارگردانی یک فیلم نشانده شده هم ضعیف‌تر از آب درآمد؛ اما برلین، امسال فیلم‌هایی از ایران می‌خواست که علیه سیستم قضایی و به‌خصوص قصاص و مجازات اعدام ساخته شده باشند و مسعود بخشی و محمد رسول‌اف چنین چیزهایی را برایشان ساخته بودند.

شری وجود ندارد - محمد رسول‌اف

او برادر رئیس بانک‌های کشاورزی، تات(آینده) و اقتصادنوین است و فیلمساز شدنش مستقیما به همین قضیه ربط دارد.   تنها در یک ساختار سینمایی معیوب است که یک نفر می‌تواند ۶ فیلم بسازد و بی‌اینکه هیچ‌کدام‌شان اکران شوند، به شهرت برسد. در یک ساختار سالم ابتدا پرسیده خواهد شد چطور وقتی فیلم اول یک نفر اکران نشد یا مخاطبی پیدا نکرد، امکان ساخت اثر بعدی را پیدا کرده و سوال مهم‌تر این است که اصلا چطور وقتی هیچ فیلمی از یک کارگردان اکران نشده، او شهرت پیدا می‌کند؟

تنها در یک ساختار سینمایی معیوب است که یک نفر می‌تواند بدون ذره‌ای بهره بردن از تکنیک‌های هنری، با اتکا به ثروت خانوادگی‌اش عنوان «کارگردانی سینما» را بخرد و کلکسیونی از حضور در جشنواره‌های خارجی را در عنوان‌بندی کارنامه‌اش قرار دهد. کارنامه بانکی برادر محمد رسول‌اف و تاثیر اقدامات شخصی مثل او روی اقتصاد ایران، بحثی است که در قالبی خارج از نوشته‌های سینمایی قرار می‌گیرد؛ اما نکته اینجاست کسی که برادرش در بالاترین سطوح اقتصادی کشور، مدیریت‌های کلان را برعهده داشته و دارد و او با پول همین بانک‌ها یعنی با پول بیت‌المال فیلم می‌سازد و ژست اپوزیسیون هم می‌گیرد. رسول‌اف حتی کات و شات را بلد نیست، ابتدایی‌ترین اصول سینما را هم نمی‌داند و هیچ چیز نیست به جز یک فرد حمایت شده توسط پول‌های کلان متصل به دریای بیت‌المال و روابط خانوادگی قوی که مانع از برخورد قضایی و امنیتی با او می‌شوند و او با اتکا به همین حمایت‌ها، برخلاف افراد معمولی و بی‌پشتوانه ایران، می‌تواند هر فیلم ساختارشکنانه‌ای را که خواست بسازد و به فستیوال‌های سینمایی خارج بفرستد و ژست شجاعت و مبارز بودن هم بگیرد و نهایت برخوردی که با او می‌شود، نگرفتن مجوز اکران برای فیلم‌هایی باشد که اصلا درخواست مجوز نداده‌اند. گذشته از تمام اینها، حضور رسول‌اف در جشنواره‌های غربی هم به مدد پشتوانه خانوادگی‌اش صورت می‌گیرد و حتی از حمایت رسانه‌های خارجی فارسی زبان، مثل بی‌بی‌سی فارسی هم از همین طریق برخوردار شده است.

به هر حال برای تکمیل شدن پازل سیاسی برلیناله امسال، نیاز بود که فیلم‌هایی از ایران با موضوعاتی علیه قصاص و مجازات اعدام ساخته شوند و در کنار مسعود بخشی، محمد رسول‌اف هم به این خواسته لبیک گفت و چرخه ضدسینمایی «بانک، فستیوال، رسانه» مجددا تکرار می‌شود. فیلم شری وجود ندارد چهار داستان مختلف با موضوع مجازات اعدام را روایت می‌کند و در خلاصه داستانی که از طرف سازندگانش در اختیار رسانه‌های خارجی قرار گرفته، نوشته شده است: «پرسشی در این‌باره که آزادی‌های فردی تا چه میزان می‌توانند تحت یک رژیم استبدادی و تهدیدهای به ظاهر غیرقابل اجتناب آن، اجازه بیان داشته باشند» آیا شخص دیگری را در ایران سراغ داریم که این‌طور درباره حاکمیت صحبت کند و بدون کمترین مشکلی باز هم بتواند به فعالیت‌های خود ادامه دهد و فیلم‌های بعدی و بعدتر از آن را با لحنی هربار تندتر بسازد؟

سوک سوک - ری یونگ

«سوک سوک» یک فیلم درام هنگ‌کنگی است که ری یونگ آن را کارگردانی کرده است. این فیلم داستان دو مرد متاهل را نمایش می‌دهد که به‌طور پنهان همجنس‌باز هستند و حالا که در سال‌های گرگ و میش زندگی‌شان قرار دارند، به شکل افرادی که تمایلات‌شان یک عمر سرکوب شده، نمایش داده می‌شوند. یک روز پاک، مردی ۷۰ ساله و یک راننده تاکسی که از بازنشستگی امتناع می‌کند، با هوی، مردی ۶۵ ساله که پدر هم شده است، در یک پارک ملاقات می‌کند. آنها به‌رغم سال‌ها فشارهای اجتماعی و شخصی، به خانواده‌هایی که با تلاش و اراده و سختی ایجاد کرده‌اند، افتخار می‌کنند. با این حال، در آن برخورد اولیه کوتاه، چیزی در آنها آشکار می‌شود که سال‌ها سرکوب شده بود. همان‌طور که هر دو مرد تاریخچه شخصی زندگی‌شان را بازگو می‌کنند و به یاد می‌آورند، آینده احتمالی را هم درنظر می‌گیرند. سوک سوک لحظه‌های روزانه دو مرد را مورد مطالعه قرار می‌دهد که فکر می‌کنند بین انتظارات متعارف جامعه از خودشان و خواسته‌های شخصی‌ای که دارند، می‌جنگند.

جریان روشنفکری چین در کنار بسیاری از جریان‌های روشنفکری دنیا به نقد عمیق غربزدگی و دفاع از اصالت‌های بومی رو آورده و این مورد را مثلا می‌شود در فیلم تحسین‌شده «وداع» در سال ۲۰۱۹ هنوز هم دید. اینکه غربزدگی و به‌خصوص شیفتگی نسبت به آمریکا، یک نوع عقب‌ماندگی عامیانه و لمپنیسم فکری معرفی شود، می‌تواند معیارهای قضاوت اجتماعی را در این کشور و بسیاری از دیگر کشورهای جهان به سمتی ببرد که باب طبع برگزارکنندگان فستیوالی مثل برلیناله نیست. آنها از همین رو با حمایت از فیلمی هنگ‌کنگی که همجنس‌بازان را به‌عنوان قربانیان جامعه سنتی شرق نمایش می‌دهد، سعی در عوض کردن مسیر روشنفکران این کشورها دارند. چنین فیلمی نمی‌توانست در خود کشور چین ساخته شود و از همین روست که نسخه هنگ‌کنگی آن مورد استقبال برلیناله قرار می‌گیرد.

برلین الکساندر پلاتز - برهان قربانی

برهان قربانی، کارگردان افغانستانی- آلمانی است که امسال با فیلم «برلین الکساندر پلاتز» در بخش اصلی جشنواره فیلم برلین حضور دارد. این فیلم براساس رمانی به همین نام اثر آلفرد دبلین که در سال ۱۹۲۹ نوشته شده، ساخته شده است. داستان در مورد مردی به نام فرانز بیبرکوف است که از زندان آزاد شده و جامعه‌اش در آستانه بدبختی و صعود قریب‌الوقوع نازیسم است و بیبرکوف باید با همه این مسائل مقابله کند. فیلمی که قربانی ساخته، داستانی به‌روز شده از این رمان مشهور آلمانی است. قربانی برای بار سوم است که از این رمان، اقتباس سینمایی می‌کند؛ برای اولین بار در سال ۱۹۳۱، توسط پیل جتزی کارگردانی شد و خود دبلین برای سازگاری اثر در کنار کارگردان بود. دومین اقتباس سینمایی به کارگردانی راینر ورنر فاسبیندر در سال ۱۹۸۰ ساخته و در تلویزیون آلمان به نمایش درآمد. این کارگردان ۱۰ سال پیش هم برای ساخت فیلم «شهدا» نامزد خرس طلای جشنواره برلین شد.

فیلم قبلی او در مورد چالش‌های سه جوان مسلمان ساکن در شهر برلین بود که در طول داستان، سیستم‌های ارزشی و اعتقادی این سه جوان شروع به فروپاشی می‌کند. یکی از شخصیت‌های فیلم دختری است که در رابطه‌ای خارج از چارچوب، باردار شده و با پدرش که امام جماعت یک مسجد است، درگیر می‌شود. فیلم، دو پسر را که به کلاس‌های مذهبی می‌روند، تحت تاثیر گرایش‌های همجنس‌بازانه نشان می‌دهد. اگرچه اسم فیلم به‌گونه‌ای انتخاب شده تا شهود شخصیت‌های اصلی را برای طی کردن مسیری جدید در زندگی نشان دهد، ولی کارگردان، مسیری را که مطلوب خودش در جامعه غربی است، به‌عنوان بهترین، پیش روی مخاطبش قرار می‌دهد. البته قربانی در سال ۲۰۱۴ فیلمی را با عنوان «ما جوان هستیم، ما قوی هستیم» ساخت که یکی از گزینه‌های کشور آلمان برای ارسال به بخش فیلم خارجی‌زبان آکادمی اسکار بود. این فیلم به شورش و حمله اوباش‌های شهر رستاک آلمان علیه شهرک‌های مهاجرنشین می‌پرداخت.

میناماتا - اندرو لویتاس

اندرو لویتاس بیشتر از فیلمساز، یک نقاش و گالری‌دار و فعال در حراج‌های آثار تجسمی است. او یک یهودی متولد نیویورک است که اولین بار در سال ۲۰۰۴ میلادی با نمایش فلزکاری هنری روی صحنه ظاهر شد. «میناماتا» دومین فیلم لویتاس در مقام کارگردان است، اما او پیش از این در ۱۵ فیلم بازی کرده بود و در ۱۶ فیلم به‌عنوان تهیه‌کننده حضور داشت که عموما کارهای شاخصی نبودند. میناماتا داستان سفر یک عکاس آمریکایی به ژاپن جنگ‌زده است. نام این عکاس که نقش او را جانی دپ بازی می‌کند، دبلیو دبلیو یوجین اسمیت است. یوجین اسمیت عکاس پرکار مجله‌های لایف و بفتا بود. این فیلم درباره سفر اسمیت در سال ۱۹۷۱ به یک روستای ماهیگیری ژاپن با نام میناماتا ساخته شد. او شاهد مرگ ساکنان آن روستا در اثر مسمومیت جیوه ناشی از فعالیت‌های شرکت Chisso، با کمک‌های مخفیانه دولت ژاپن و یاکوزاها است. اسمیت درنهایت با پس‌انداز شخصی خود هزینه این سفر را پرداخت، اما تصاویری که از ژاپن قاچاق کرد، ازجمله مهم‌ترین مواردی تلقی شده که تاکنون با چنین موضوعاتی گرفته شده‌اند و گفته می‌شود که جنبش زیست‌محیطی مدرن را به وجود آورده است.

نکته قابل‌توجه درباره این فیلم حمله تبلیغاتی به ژاپنی است که بعد از جنگ تلاش دارد صنعتی شود. فیلم وقتی روایت می‌شود که تنها ۲۵ سال از تخریب ژاپن توسط بمب‌های اتمی و نابودی‌های فراوان زیست‌محیطی بر اثر تشعشعات رادیواکتیو می‌گذرد؛ اما سینمای آمریکا که حدود ۸۰ سال، حتی در رادیکال‌ترین شقوق از نمایش‌های مستقلانه و اپوزیسیونی‌اش حتی یک بار به بمب‌های اتمی که بر سر ژاپنی‌ها فرو افتاد اشاره نکرده، حالا با برجسته کردن یک دلیل کاملا فرعی درباره مسمومیت یک روستای کوچک ژاپن، مساله‌ اصلی‌تر را که در ابعادی هزاران برابر اتفاق افتاده، فرافکنی می‌کند. تصویر عقب‌مانده و حتی خل‌وضعی که سینمای آمریکا معمولا از کشور ژاپن نشان می‌دهد و حتی زبان و رفتارهای روزانه آنها را به تمسخر می‌گیرد، همچنان در این فیلم هم رگه‌هایی از خودش را نشان می‌دهد و البته این بار ژاپنی را می‌بینیم که قربانی دولت خودش و توسعه صنعتی آن شده و یک آمریکایی، ناجی آنها از دست خودشان است.

به چچن خوش آمدید - دیوید فرانسه

فیلم مستندی ضد شرق و البته به‌طور همزمان ضد اسلام است که توسط آمریکا ساخته شده. قبل از ورود به هر توضیحی درباره فیلم، باید به این نکته اشاره شود که اخیرا موسسه «گالو» تحقیقی انجام داد و از مردم آمریکا پرسید که به نظرشان چند درصد از افراد همان جامعه، همجنس‌باز هستند؟ نتیجه کلی ۳۰ درصد بود، یعنی مردم آمریکا فکر می‌کردند از هر ۱۰ آمریکایی، سه نفر همجنس‌باز هستند؛ در حالی که عدد واقعی نه ۳۰ درصد، بلکه دو درصد است و این نشان می‌دهد که رسانه‌های جریان مسلط در آمریکا چطور و با چه ابعاد وسیعی در حال دامن زدن به این مساله و بزرگ کردن آن هستند. «به چچن خوش آمدید» هم فیلمی در همین راستاست که به سرسخت‌ترین موانع قرارگرفته در مقابل موج انقلاب جنسی آمریکا، یعنی جوامع اصیل‌تر شرق حمله می‌کند؛ در مورد یک موج تبلیغاتی علیه دولت چچن که ادعا می‌کرد تعداد زیادی از افراد همجنس‌باز در سال ۲۰۱۷ توسط دولت این کشور ربوده شده‌اند. وقتی در خود آمریکا که حدود یک قرن است انقلاب جنسی را تجربه کرده، برخلاف آنچه سال‌ها تلاش شده جا بیفتد، جمعیت همجنس‌بازان بیش از دو درصد نیست، معلوم نیست در جامعه‌ای سنتی مثل چچن اگر چنین پدیده‌ای وجود داشته باشد، درصد آن نسبت به کل جامعه چقدر است و تعداد این افرادی که ادعا می‌شود توسط دولت ربوده شده‌اند، چقدر می‌تواند باشد. با این حال «به چچن خوش آمدید» سعی در نمایش یک هولوکاست علیه همجنس‌بازان چچن دارد. این فیلم را دیوید فرانسه ساخته و بدون ارائه مستنداتی دقیق درباره ادعایی که می‌کند، حتی به بهانه امنیت مصاحبه‌شوندگانش، چهره آنها را هم نمایش نمی‌دهد و هیچ مدرکی ارائه نکرده که ثابت کند این افراد بازیگر نیستند.

شارلاتان - آگنیسکا هلند

«شارلاتان» فیلمی درباره دوران کمونیسم و توتالیتاریسم آن در اروپای شرقی است. این فیلم را خانم آگنیسکا هلند (Agnieszka Holland) که یک فیلمساز شناخته‌شده سیاسی در لهستان است، ساخته. هلند در اتفاقات موسوم به «بهار پراگ»، یعنی سال ۱۹۶۸ و وقتی ۲۰ ساله بود، در چکلوکا حضور داشت و به‌خاطر حمایت از جنبش‌های اپوزیسیون دستگیر شد. فیلمی که او امروز با عنوان شارلاتان ساخته است، در دهه۵۰ میلادی و دوران اوج تسلط کمونیسم شوروی بر اروپای شرقی روایت می‌شود. حدود ۳۰ سال است که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده، اما سینمای غرب همچنان با تمام توان در حال هیولاسازی از آن است؛ همچنانکه نزدیک به هشت دهه از جنگ جهانی دوم می‌گذرد و هیولاسازی از آلمان نازی ادامه دارد.

معمولا آثاری که علیه کمونیسم شوروی ساخته می‌شوند را فیلمسازان یا نویسندگان اروپای شرقی تولید می‌کنند و حمایت جشنواره‌های سینمایی غرب باعث دیده شدن و استمرار کار آنها می‌شود. در این میان به نویسندگان و فیلمسازان زن اروپای شرقی، توجه ویژه‌ای می‌شود. به‌عنوان مثال کتاب‌های خانم سوتلانا الکسیویچ، اهل اوکراین، که جایزه نوبل گرفت و سریال «چرنوبیل» که از روی یکی از کتاب‌های او ساخته شد، در همین راستا قرار می‌گیرند. از دیگر خصوصیات هلند مبارزه با هویت است. او به بهانه دفاع از یهودیان لهستان، هویت ملی و بومی را دشمن آزادی اقلیت‌ها قلمداد می‌کند. مادر کاتولیک هلند، در طول جنگ جهانی دوم به تعدادی از یهودیان کمک کرد و از موسسه «ید واشم» اسرائیل، مدال پرهیزکاری بین‌المللی به او اهدا شد. هلند، دوست نویسنده و کارگردان مشهور لهستانی، کرزیستوف کیشلوفسکی بود و در نگارش یکی از فیلمنامه‌های سه‌رنگ او «آبی» همکاری داشت. هلند نیز مانند کیشلوفسکی، مباحث ایمان را در کار خود را به‌طور مکرر بررسی می‌کند. بخش عمده‌ای از کارهای فیلم او دارای یک شیب سیاسی قوی است؛ انتقام‌جویی‌های دولت، خدشه‌دار کردن ماشین‌آلات بروکراتیک، اعتصاب‌های مجازات‌شده و خانواده‌های ناکارآمد، در کارهای اولیه او نمایان بودند. هلند پیش از این و در سال ۲۰۱۱ میلادی با فیلم «تاریکی»، به‌عنوان نماینده لهستان، نامزد جایزه اسکار هم شده بود.

مستند «تابش» Irradiated/ ریتی پن

خلاصه دقیقی در مورد مستند «تابش» در دست نیست، ولی فیلم قرار است از تاثیرات تابش‌ها و اثرات حاصل از جنگ بر زندگی انسان‌ها بگوید. این مستند به کارگردانی ریتی پن از مستندسازان کامبوجی است. این کارگردان ساکن فرانسه است و اکثر فیلم‌هایش بر پیامدهای دوره حکومتی خمرهای سرخ در کامبوج ساخته شده است. انگیزه شخصی این کارگردان برای ساخت این فیلم، به خاطر رفتار خشن این گروه کمونیستی با خانواده‌اش بود که سال ۱۹۷۵ از پایتخت کامبوج اخراج شدند و در یک اردوگاه کار اجباری در روستایی دورافتاده مردند. خمرهای سرخ نام گروهی با تفکرات مائوئیستی بود که از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ میلادی بر کامبوج حکومت می‌کرد. رهبران این گروه کمونیستی عمدتا از تحصیلکردگان کشور فرانسه بودند و گفته می‌شود که منش حزب کمونیست فرانسه را سرلوحه خود قرار داده بودند. فیلم‌های ریتی پن اگرچه به دنیای مصائب جنگ نزدیک می‌شود، ولی اشارات دقیقی به ریشه‌های استثمار فکری کمونیست‌های کامبوج نمی‌کند.

*فرهیختگان

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.